اشعار ولادت باسعادت امام جعفر صادق علیه السلام در 17 ربیع الاول

رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را

دل رها شده از محنت خلايق را

 

دلي که پر زده تا آستان احسانت

که غرق نور اجابت کني دقايق را

 

بر اين کوير ترک خورده‌ي دل خسته

ببار جرعه اي از کوثر حقايق را

 

مريد صبح نگاه تو مي برد از ياد

مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟

 

نگاه لطف تو آقا به دل بها داده

و با رضای تو دارم رضای خالق را

 

تویی که ضامن صبح سعادتم هستی

تویی که روشنی هر عبادتم هستی

 

پر از شميم بهشت است منبرت آقا

به برکت نفحات معطرت آقا

 

هنوز عطر مليح محمدي دارد

گُلِ دميده ز لبهاي أطهرت آقا

 

شبيه حضرت خاتم مدينة العلمي

شنيدني ست کرامات محضرت آقا

 

و ديده ايم به وقت جهاد انديشه

هزار مرتبه ما فتح خيبرت آقا

 

چهار هزار حکيم و فقيه و دانشمند

رهين مکتب انديشه گسترت آقا

 

نگاه روشنت آقا ستاره پرور بود

شکوه بي بدل تو زُراره پرور بود

 

تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد

دلیل ها همه با عشق مستند می شد

 

تو آمدی پر و بالی دهی به دلهامان

به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد

 

خوشا به حال دلی که عروج را فهمید

مسیر روشن تو از بهشت رد می شد

 

میان آن همه شاگرد شد سعادتمند

کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد

 

نفس زدي و جهان را حيات بخشيدي

تجليات الهي الي الابد مي شد

 

جهان نشسته سر سفره‌ي رواياتت

شهود مي چکد از جلوه زار ميقاتت

 

سر ارادت ما و غبار صحن بقيع

همان حريم بهشتي همان بهشت بديع

 

همان ديار الهي که از نسيم خوشش

شده ست شهر مدينه پر از شميم ربيع

 

«و يطعمون علي حبّه ...» نمايان است

کرانه هاي کرامت چه بي کران و وسيع

 

گدائي حرمت اعتبار هر عاشق

اميد ماست توسل در اين سراي رفيع

 

چه غم ز غربت دنيا و حسرت عقبا

نگاه روشنتان تا براي ماست شفيع

 

کليد معرفت اينجا ارادت و عشق است

سر ارادت ما و غبار صحن بقيع

 

مگير از دل من يارب اين سعادت را

گدائي حرم اهل بيت عصمت را

 

غبار مقدم تو عطر آشنا دارد

برای دیده ام اعجاز کیمیا دارد

 

گدای خانه به دوش توام قبولم کن

گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟

 

دگر چه جای گلایه ز فقر می ماند

کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد

 

دل شکسته‌ي من حرفهاي ناگفته

دل شکسته‌ي من شوق التجا دارد

 

کسی که بوده تمام وجودش از جودت

در آستانه ات امشب دو خط دعا دارد

 

همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع

همیشه حسرت دیدار کربلا دارد

 

چه می شود همه‌ي عمر با شما باشم

غبار صحن تو و صحن کربلا باشم

 سروده یوسف رحیمی

***

 

  پيربزرگ طايفه بود و كريم بود

 در اعتلاي نهضت جدش سهيم بود

 

  مسندنشين كرسي تدريس علم ها

  شايسته صفات حكيم و عليم بود

 

  نوح و خليل جمله مريدان مكتبش

  استاد درس حكمت و پند كليم بود

 

 برمردمان تب زده ی شهرشرجي اش

 عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

 

 زحمت كشيد وباغ تشيع شكوفه داد

  مسئول باغباني باغي عظيم بود

 

  قلبش شبيه شيشه ی تنگ بلور بود

 عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

 

 از ابتداي كودكي اش  تا دم وفات

 نزديكي محله ی زهرا مقيم بود

 

 منت نهاد و آمد و ما پيروش شديم

  امروز اگر نبود شرایط وخیم بود

 

 تازه سروده ام غزل مدحتش ولي

 يادش ميان قافيه ها از قديم بود

سروده وحید قاسمی

***


اشعار ولادت و مولودی حضرت ولیعصر امام زمان (عج)


 
امشب ز خواب های پریشان که بگذریم
این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم

بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی
این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم

از کثرتی که هست فراری شویم و بعد
از جاده های خلوت ایمان که بگذریم

مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما
این شهر را به سمت بیابان که بگذریم

مانند ابرهای ترک خورده ی فراق
از گریه ها به مقصد باران که بگذریم

بر جانماز خشک و کویری دهیم آب
آن گاه مثل رود خروشان که بگذریم

دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست
پس ما شبیه موج سواران که بگذریم

با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق
از مکه و مدینه ایمان که بگذریم

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یک سره در آرزوی ماست
 
طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو
طرحی که حرف می زند از ماجرای تو

طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای
طرحی که رسم می شود از ماورای تو

طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش
طرحی که نور می دهد از روشنای تو

طرحی که آفریده شما را امام من
طرحی که آفریده مرا هم برای تو

دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند
در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو

پس انبیا کبوتر نامه بر توأند
وقتی که می پرند فقط در هوای تو

بگذار تا غزل بزند حرف خویش را
عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو

ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم

امشب سبد سبد گل امید می برند
ما را به هر کجا که شمائید، می برند

این رسم انبیاست که در جشن آفتاب
یک آینه به رسم شب عید می برند

امشب به یمن تو همه ی انبیاء را
تا ماورای عالم تجرید می برند

هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود
او را به سمت چشمه ی خورشید می برند

از چشم های آینه ایَش برای ما
ایمان می آورند و تردید می برند

این برگه های روزی یک ساله ی مرا
امشب برای فرصت تمدید می برند

امشب جواز کرب و بلای دوباره را
پیش شما به نیّت تأیید می برند

روزی کنید پر زدنم را به کربلا
تا که زیارتم بشود نذری شما

منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند
مجموعه ی تمامی پیغمبران کند

یعقوب انتظار تو را می کشید تا
عمری توّسلی به امام زمان کند

آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین
یعنی تو را به روی سرش آسمان کند

می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان
تا مردمان شب زده را امتحان کند

مستضعفان چشم تو بودند انبیاء
قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند

یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...
...یک عده را کبوتر نامه رسان کند

عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد
وقتی دلی هوای شب جمکران کند

ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم

گاهی نسیم می شوی و زود می رسی
گاهی به شکل رایحه ی عود می رسی

گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
با یک سبد ستاره ی موعود می رسی

گاهی برای این که تو؛ ویرانمان کنی
از چشممان می آیی و چون رود می رسی

گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
با سوز و ساز نغمه ی داوود می رسی

ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود می رسی

روزی تو می رسی و علی شاد می شود
بغض گلوی فاطمه آزاد می شود

سروده ی رحمان نوازنی


×××
اى صاحب ولایت و والاتر از همه

اى چشمه حیات و افاضات دائمه


اى ابتداى خلقت و سر حلقه وجود

اى انتهاى سلسله اولیاء همه


از جلوه تو، خلقت عالم شروع شد

 از عمر تو، به دور زمان، حُسن خاتمه


شاها به افتخار قدوم شریف تو

 شد سامرا به عالم ایجاد عاصمه


یابن الحسن بیا، كه شد از روز غیبتت

دنیا پر اضطراب و بشر در مخاصمه


از سینه هاست، نعره صلح و صفا بلند

وز كینه هاست، فكر همه در مهاجمه


مشكل بود، كه جمله حق بشنود كسى

كز باطل است، گوش بشر پر ز همهمه


قرآن، كه «لا یَمسُّه اِلاّ المُطهَّرُون»

با رأى هر كسى، شده تفسیر و ترجمه


تا دولتِ جهانىِ خود را به پا كنى

 دادت خدا شجاعت و نیروى لازمه


حكم تو عدل مطلق و فرمان داور است

حاجت نباشدت به شهود و محاكمه


ز آن سركشان، كه مردم دنیا به وحشتند

 قلب سلیم و پاك تو را نیست واهمه


با این قواى جهان گیر ظالمان

تنها تویى امید بشر، یابن فاطمه(س)


اى پرچم شكوه تو بر آسمان بلند

یك ره، نظر فكن به علمدار علقمه


بنگر به خاك و خون، عَلَم سرنگون او

گویى كه با درفش تو دارد مكالمه


امشب "حسان" به یاد تو از غصّه فارغ است
هر دم كند دعاى ظهور تو، زمزمه

سروده ی حبیب الله چایچیان


***
امشب رسد از سامره بوی گل نر گس

گلها همه چشمند به سوی گل نر گس


بگرفته همه خوی به خــــــوی گل نرگس

نرگس زده لبخند به روی گل نرگس


گمگشته در انـــوار الهی کــــــره ی خاک

صوت صلوات است که سر برده زافــلاک


تا دوست زند خنده وتا خصم شود کــــور

گــــــردیده زمین بر سر گردون طبق نور


هم سامـــــره سینا شده هم بیت ولا طور

ریزد عوض گل به زمین با ل وپر حــور


خــورشیدِ رخ مهـــــدی سر زد شب نیمه

بر چــهره گل انداخـــته لبخند حکیمه


روید گل تــــوحید زکــــوه وچمن امشب

یوسف شده از مصر مقیم وطـــــن امشب


یعقـــــوب شنیده است بـوی پیرهن امشب

مهدی زده لبخــــــند به روی حسن امشب


خــــــیزید وبه بینید گلســــتان حسن را

در دست حسن لا لـــــۀ بستان حسن را


خـــیزید که از پارۀ دل گــل بفشـا نید

وز کـــوثر نـــورآتش دل را بنشا نید


بر منتظران این خبر خوش برسانید

کامشب شب قـــدر است همه قــــدر بدانید


با نــــور نــوشتند به پیشانی خـــــورشید

ماهـــــی که جهان منتظـرش بود درخشید


این صــورت توحـــید ویا آیۀ نور است

این قامت طــوباست ویا نخلۀ طوراست


داود نبــی را به لب آیا ت زبـوراست

یا برلب مهدی سخن از روز ظهــور است


گـوش همه بر زمـزمۀ یارب مهدی است

ای منتظران مـژده که امشب شب مهدی است


ای منتظـران یا فته غــــم خاتمه امشب

تبریک که روشن شده چشم همـــه امشب


بشکفت به شوق وشعف وزمـــزمه امشب

گـل از گـل لبخـند بنـی فاطمه امشب


مــرغان بهشتـی شده آوارۀ مهدی

گـردند به دور وبــرِِ گهـوارۀ مهدی


مهـدی است که احیاگر قانون حسین است

مهدی است که شمشیرش مد یِِون حسین است


او وارث پیراهـن گلگون حسین است

والله قسم منتقـم خون حسین است


برپرچمش این نقش عیان با خط نور است

ای منتظران مژده که هنگام ظهـور است


این یوسف زهراست که سوی وطــن آید

این ماه دل آراست که در انجــــــــمن آید


این جان جهان است که اینک به تـن آید

بر منتظـــــران پاسخ یا بـــن الحسن آید


خـــیزید حضـــــور پسر فاطمه امشب

لبیک بگــوئید به مهدی همه امشب


بـــوی نفس حجت ثانــــی عشر آیــد

ای شب حرکت کن که به زودی سحر آید


ای صبح بیا تا شب هجــــرا ن به سرآید

خـورشید بنی فاطمه از کعــبه بر آید


عیسی زفـلک بازآ مــا صبر نداریم

تـــا پشت سر یــار نمـازی بگذاریم


ای احمد ثا نی زحـــرا جلوه گری کن

ای وارث پیغمـبر پیغــامبـری کن


تنها پسرزهــرا مــــارا پــــدری کن

این قــافـلـــۀ گمشده را راهبری کن


در هجر شبان اشک فشان این رمه تاکی؟

دوران فـراق پسر فــــاطمــــه تاکی؟


ای غصّـــه اسلام هم آغـــوش تو مهدی

ای نالۀ خامــوشان در گـوش تو مهدی


ای پــرچم ثارالله بــر دوش تـو مهدی

ای خـون دل واشک بصر نوش تو مهدی


ای موسی عمـران چه شود تا به مصافی

چـــون سینۀ دریادل فــرعون بشکافی


ای نام تو ذکـر خوش شام وسحـر ما

ای خاک رهت مــادرمـا وپـــدر مـا


ای باغ تـو را لاله زخــون جگـر ما

ما منتظـر استیم وتـوئی منتظَر ما


باز آ که چـراغ همه رخسار تـو باشد
میثـم صله ی شعـرش دیدار تو باشد

سروده ی حاج غلامرضا سازگار


×××
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
 
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
 
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
 
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید
 
شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
 
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
 
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس
 
کبوتران خدا مژده ی سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
 
کلاغ های دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
 
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخه ی این شعر برگ و بر دادند
 
درخت ها همه هنگامه ی قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
 
عروسِ باغچه ی یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
 
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانواده ی زهراییان پسر دادند
 
نفس بریده صدا می زنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
 
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
 
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
 
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
 
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشسته اند به صف در میان بازارت
 
به شیوه ی پدرانت چه می شود بینم
کنار سفره ی ما باز کردی افطارت
 
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
 
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
 
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
 
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
 
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
 
روایت است که با ذوالفقار می آیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
 
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنت
 
مقام رهبری آن سید خراسانی ست
نشانه ی دگر روزگار آمدنت
 
نشانه های ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
 
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
 
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
 
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
 
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
 
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
 
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا

سروده ی محسن عرب خالقی


×××
اين ريسه ها مرا ز شما دور مي كند
چشم دل  ضعيف  مرا كور مي كند
 
در ذهن  بي نمازترين عاشقان تان
چندين چراغ جلوه اي از طور مي كند
 
اين  زرق وبرق  سبز كليمم نمي كند
بدتر مرا ز طور شما دور مي كند
 
اشك فراق  منتظران  ظهور را
مطرب  درون خمره ي انگور مي كند
 
امسال هم دوباره مگس هاي شهر را
شيريني ولاي  تو  زنبور  مي كند
 
باني خرج هيئت مان را نگاه  كن
دارد هواي نفس  چه مغرور مي كند!
 
مداح هاي  پاكتي اهل  كسب  را
اين عيد و جشن هاست كه مسرور مي كند
 
آقا دلم عجيب گرفته ست، كي مرا
تاثير  خنده هاي  تو منصور  مي كند؟

سروده ی وحید قاسمی


×××
فرشتگان سما ائتلاف مي كردند
به گرد بستر نرگس طواف مي كردند
 
به زير سايه ي محراب سبز گهواره
پيمبران  خدا  اعتكاف  مي كردند
 
و رودهاي بهشتي به اشك شوق ظهور
زلال آبي خود را مضاف مي كردند
 
تمام دوزخيان را ملائكه  ز عذاب
به يمن خنده ي مهدي معاف مي كردند
 
قمررخان سماوات تيغ  مژگان را
به محض ديدن پلكش غلاف مي كردند
 
پريوشان به كنار ضريح چشمانش
به زشت بودن خود اعتراف مي كردند
 
مقربان الهي  براي  ديدن  او
خريدهاي  كلان كلاف  مي كردند
 
چقدر مردم عاشق  كبوتر دل را
روانه سمت حوالي  قاف  مي كردند
 
سحر در اوج نگاهش، هزار اختر را
منجمان فرج  اكتشاف  مي كردند

سروده ی وحید قاسمی


×××
تقصیر ماست غیبت طولانی شما

بغض گلو گرفته ی پنهانی شما


بر شوره زار معصیتم گریه می كنی

جانم فدای دیده ی بارانی شما


پرونده ام برای شما دردسر شده

وضع بدم،دلیل پریشانی شما


ای وای من! كه قلب شما را شكسته ام

آقا چه شد تبسم رحمانی شما؟!


ای یوسف مدینه مرا هم حلال كن

« عفو و گذشت» سنت كنعانی شما


آیا حقیقت است كه اصلا شبیه نیست؟!

رفتار ما به رسم مسلمانی شما


ایران ما اگر چه بسی شاه دیده است!

چشم امید بسته به سلطانی شما


صدها هزار نوح و سلیمان نشسته اند

در انتظار منسب دربانی شما


عشاق شهر یكسره تعریف می كنند

از لحن و صوت مكی قرآنی شما


نشنیده یاد روضه ی گودال كرده ام

دل می برد تلاوت روحانی شما


این اشك روضه حال مرا خوب كرده است

رد خور نداشت، نسخه ی درمانی شما


« یا فارس الحجاز» برایم دعا كنید
درمانده است شاعر ایرانی شما
سروده ی وحید قاسمی

شعر ولادت با سعادت بنت الزهرا حضرت زینب کبری (س)

سلام بر فاطمه و دخترش

به زینب آن نائبه ی اطهرش

سلام بر مادر ساداتیان

سلام بر ستاره ی دیگرش

سلام بر کسی که همپای او

بوده همیشه همره رهبرش

اگرچه او ام ابیها بود

زینب او هست گل حیدرش

چو فاطمه اسوه ی زنها بود

دختر او جلالت دیگرش

فاطمه گر بهشت را قرین است

زینب او تلالوء کوثرش

کوری چشم دشمنان زهرا

روز به روز داده خدا بهترش

بسکه حسینی است زروز نخست

چشم گشوده در بر دلبرش

این چه مقامی است خدا داده است

چرخ زده حسین دور سرش

اگر حسین نگین خاتم شده

زینب او حلقه ی انگشترش

میان این حسینیه فاطمه

پاک نموده اشک چشم ترش

 

داده خدا فاطمه ی دیگری

دهد ادامه راه پیغمبری

 

تا که خدا حسین را آفرید

صورت ماه زینبش را کشید

برای قصه های کربلایش

رسالت صبر به زینب رسید

چه زینبی که نیست همچو او زن

شود چو او به هر بلا روسپید

برای او نسیم رحمت حق

همیشه از سوی حسین می وزید

اوست کسی که از ضمیر دلش

کوی به کوی برای او می دوید

همچو کبوتران دور حرم

سایه به سایه دور او می پرید

اوست کسی که عمر را تماما

به همره عشق حسینش خرید

تمام خاطرات دلبرش را

به بوسه ای میان مقتل چشید

 سروده ی کمال مومنی

***

زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است
آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است


ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار
این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است


حبل المتینِ قافـله سالار عاشقان
تا روز حشر، موی پریشان زینب است


گل زخم‌های پیکر صد پارۀ حسین
آیـات بی‌شمارۀ قرآن زینب است


هر کس که پا نهد به عزا خانۀ حسین
بر او کرم کنید که مهمان زینب است


سرهای نوک نیزه همه دسته‌های گل
تن‌های پاره پاره، گلستان زینب است


آن نیزه‌ای که خصم به قلب حسین زد
زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است


بـا یـاد صبح یازدهم، صبح بی حسین
هر روز صبح، شام غریبان زینب است


وقتی که گفت بـا سپه کوفـه «اُسکُتوا»
دیـدند کائنات بـه فرمان زینب است


وقتی رقیـه را بـه ره شام می‌زدنـد
دیدم حسین، دست به دامان زینب است


یاللعجب مگر که قیامت بـه پا شده
بر نیزه آفتاب درخشان زینب است


مه بـر فراز چرخ چراغ خرابـه‌ها
خورشید نوک نیزه ثناخوان زینب است


روز جزا بـهانـۀ مـا از بـرای عـفو
خون حسین و دیدۀ گریان زینب است


تـا آفتاب بـذل کند نـور خویش را
"میثم" همیشه بندۀ احسان زینب است

سروده ی غلامرضا سازگار

 *** 

 تو بــــرا ی خلـــقت حــوا بــه دنـــــیا امدی

پس تو پیــش از حــــضرت دنیــــا به دنیا امدی

اشک با تو از دل زهـــــرا تولد یافته است

مــــادرت دریــــــا خودت دریــــــا به دنیا امدی

 جای زمــــــزم عشق از زیــر قدمهایت شـکفت

بانــــوی بانی بــــــاران تـــــــا به دنـــیا امـدی

بعــــد تو ضــــرب المــــثل شد دختـران بابائی اند

زین ســـبب تو زیــــــنت بــــابـــا به دنیا امدی

تو در اغــــوش حسینت خــنده ات گل می کند

پس به خــــاطر خـــواهی ارباب دنــــــیا امدی

گریـــــه کـــــمتر کن ســــلام زینب قلب صبور

تو بـــــرای روز عــــــــاشورا به دنـــــیا امـــدی

دارد از امـــــروز کـــــــار خانه یــــادت می دهد

مادر خــــانه پس از زهــــرا به دنـیا امدی

سروده ی مصطفی صابر خراسانی

 ***

نسیم؛ پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت خودی نشان می داد


ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین


شمیم قدسی او در مدینه پیچیده
بهار آمده بلبل به غنچه خندیده


چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفه ها همه دیوانه وار می خندند


نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد
مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد


نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد
بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد


صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود


ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد


ستاره گفت به خورشید: بی خبر ؛ساده
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده


زمان سیطره و سلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید


حریر جذبه ی چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده ی زینب عجب تماشایی ست


بساط فخر فروشی ز آسمان بر چین
بیا زمین به تماشای دخترک بنشین


بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمه اش حوریان افلاکی


نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد
اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد

 
هوار می زد و میگفت: وه چه نوری داشت
شبیه مادر خود چهره ی صبوری داشت


بدون شبه و شک از قبیله ی نور است
میان هاله ی انوار خویش مستور است


وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته


چه کودکیست! که خود اشهدین می گوید
و گاه خنده کنان یا حسین می گوید


چه کودکیست! که گوید ثنای رب جلی
دوچشم او شده خیره به ذوالفقار علی 
سروده ی وحید قاسمی

 

 

اشعار شهادت بی بی سه ساله بنت الحسین حضرت رقیه (س)

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز

می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز

منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز

غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز
سروده ی  مهدی نظری

 

×××

من از این رنج و بلا جان میدهم
از مصیبت ها خدا جان میدهم

تو که رفتی اشک در چشمم نشست
چون شدم از تو جدا جان میدهم

عمه بالای بلندی داد زد
تا که گرید بر شما جان میدهم

یک نفر انگشت و انگشتر ربود
رفت چون غارت ردا جان میدهم

تا که راس خونی و زخمی تو
دیده ام بر نیزه ها جان میدهم

زیر مشت و ضربه پای عدو
عمه جایم شد فدا جان میدهم

خنده ها کردند دخترهای شام
گفته اند هستی گدا جان میدهم

از سر شب من که دلتنگت شدم
گفته ام بابا بیا جان میدهم

بار دیگر چون تو را من دیده ام
نذر من گشته ادا جان میدهم

تو حلالم کن مرا ای عمه جان
در خرابه جا به جا جان میدهم
 سروده ی جواد قدوسي


 ×××

از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند
بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند

وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت
ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند

وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد
سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند

ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!
اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند

بغض علي بهانه ي خوبي برايشان
حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند

آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد...
در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد

گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست
مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست

مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر
گرداندن زنان حرم افتخار نيست

اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد
در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست

در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم
سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد
پاي سر بريده كه جاي قمار نيست!

خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم
ديگر وسط  كشيده شده حرف  آبرو

ياقوت سرخ باور من را فروختند
بازار شام معجر من را فروختند

آهسته گريه كن پدرم! نشنود عمو
چادر نماز مادر من را فروختند

از بسكه فكر منفعت اين چپاولند
با خون و پوست، زيور من را فروختند

سودي نداشت زلف پريشان و سوخته
با يك نظر گلِ ِ سرِ من را فروختند

با چند ضربه چوبِ حراجِ كنار طشت
الماس اشك خواهر من را فروختند

كار از تمسخر لب يحيي گذشته است
از خيزران بپرس چه برما گذشته است
 سروده ی  وحید قاسمی

 

×××

جهان بدون وجودت خرابه عدم است
خرابه با گل رويت وجود دم به دم است

به چشم كودك عاقل مرا نگاه مكن
كسي كه عشق ندارد به عقل متهم است

هزار كعب ني و دشنه گر قلم گردند
براي گفتن يك ضرب تازيانه كم است

ميان خنده اين چشمهاي بي پروا
يتيم را به تماشا گذاشتن ستم است

بگو براي چه دشنام مي دهند مرا؟
رقيه ترجمه زخمهاي محترم است
سروده ی رضا جعفری

 

×××

مرهم كنون به زخم رسيده چه فايده !
بابا سرت رسيده بريده ؟ چه فايده !

 

امشب كه آمدي به خرابه ببينمت
سويي نمانده است به ديده چه فايده


تو آمدي كه بوسه زني جاي سيلي ام
با اين لب بريده بريده چه فايده


مي خواستم به پاي تو خيزم پدر، ولي
قدم شبيه عمه خميده چه فايده


از دست هاي پر ورمم چه توقعي است
از پاي روي خار دويده چه فايده


گيرم كه گوشواره برايم خريده اي
من لاله گوش هام بريده چه فايده


گفتم كه عشوه مي كنم و ناز مي خري
حالا كه رنگ و روم پريده چه فايده


مي خواستم فقط تو كشي دست بر سرم
رفتي و دست غير كشيده چه فايده
سروده ی رضا رسول زاده

 

×××

وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید


 شلاق و شب و تاول سرخ پایش...
 تنها به خدا فقط خدا می فهمید
سروده ی اقبال نوری

×××

زهراست خودش، بسکه کرامت دارد

غوغاست اگر، سه ساله قامت دارد

 

روزی که حسین قیامتی می سازد

دردانه ی او، خودش قیامت دارد

سروده ی کمال مومنی

×××

یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت


سوزش موی سرم بابا طبیعی گشته است
میرسید از پشت سر موی سرم را می گرفت


از سر لج بازی اش... تا گریه ام در آورد
گاه پس میداد و گاهی - چادرم را - می گرفت


محض سوغاتی برای دخترش با یک تشر
هم النگوها و هم انگشترم را می گرفت


در نمی آورد ز گوشم گوشواره ، می کشید
آنقدر که خون تمام معجرم را می گرفت


آن لگدهایی که میزد می نشست برصورتم
قدرت بینایی چشم ترم را می گرفت
سروده ی عليرضا خاكساري

×××

چوب مزن تو ای لعین، این سربابای من است

مزن تو بر لبش چنین، این سربابای من است

 

همیشه بوده بر لبش، ز روز خردسالی اش

بوسه ی ختم مرسلین، این سر بابای من است

 

چرا همه دور سرش، جمع شدید از جفا

سرش زدید بر زمین این سربابای من است

 

چگونه من نسوزم از، دیدن خشکی لبش

فاطمه جان بیا ببین، این سربابای من است

 

مگر حسین تشنه لب، عزیز مصطفی نبود

مزن به او تو چوب کین، این سربابای من است

 

خدا ببین چه می کنند، به این سر مطهرش

شدم ز داغ او غمین ، این سربابای من است

سروده ی کمال مومنی

×××

 

خاك قدمِ رقیه باشی عشق است

زیر علمِ رقیه باشی عشق است

 

با مهدی صاحب الزمان از ره لطف

یك شب حرم رقیه باشی عشق است

شاعر ناشناس

×××

هر جا سخن از رقیه جان می آید

صوت صلوات عرشیان می آید

 

در مجلس این سه ساله من معتقدم

عطر خوش صاحب الزمان می آید

شاعر ناشناس