اشعار ولادت و مولودی حضرت ولیعصر امام زمان (عج)
امشب ز خواب های پریشان که بگذریم
این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم
بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی
این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم
از کثرتی که هست فراری شویم و بعد
از جاده های خلوت ایمان که بگذریم
مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما
این شهر را به سمت بیابان که بگذریم
مانند ابرهای ترک خورده ی فراق
از گریه ها به مقصد باران که بگذریم
بر جانماز خشک و کویری دهیم آب
آن گاه مثل رود خروشان که بگذریم
دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست
پس ما شبیه موج سواران که بگذریم
با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق
از مکه و مدینه ایمان که بگذریم
زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست
با یوسفی که یک سره در آرزوی ماست
طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو
طرحی که حرف می زند از ماجرای تو
طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای
طرحی که رسم می شود از ماورای تو
طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش
طرحی که نور می دهد از روشنای تو
طرحی که آفریده شما را امام من
طرحی که آفریده مرا هم برای تو
دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند
در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو
پس انبیا کبوتر نامه بر توأند
وقتی که می پرند فقط در هوای تو
بگذار تا غزل بزند حرف خویش را
عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو
ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم
یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم
امشب سبد سبد گل امید می برند
ما را به هر کجا که شمائید، می برند
این رسم انبیاست که در جشن آفتاب
یک آینه به رسم شب عید می برند
امشب به یمن تو همه ی انبیاء را
تا ماورای عالم تجرید می برند
هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود
او را به سمت چشمه ی خورشید می برند
از چشم های آینه ایَش برای ما
ایمان می آورند و تردید می برند
این برگه های روزی یک ساله ی مرا
امشب برای فرصت تمدید می برند
امشب جواز کرب و بلای دوباره را
پیش شما به نیّت تأیید می برند
روزی کنید پر زدنم را به کربلا
تا که زیارتم بشود نذری شما
منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند
مجموعه ی تمامی پیغمبران کند
یعقوب انتظار تو را می کشید تا
عمری توّسلی به امام زمان کند
آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین
یعنی تو را به روی سرش آسمان کند
می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان
تا مردمان شب زده را امتحان کند
مستضعفان چشم تو بودند انبیاء
قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند
یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...
...یک عده را کبوتر نامه رسان کند
عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد
وقتی دلی هوای شب جمکران کند
ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم
گاهی نسیم می شوی و زود می رسی
گاهی به شکل رایحه ی عود می رسی
گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
با یک سبد ستاره ی موعود می رسی
گاهی برای این که تو؛ ویرانمان کنی
از چشممان می آیی و چون رود می رسی
گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
با سوز و ساز نغمه ی داوود می رسی
ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود می رسی
روزی تو می رسی و علی شاد می شود
بغض گلوی فاطمه آزاد می شود
سروده ی رحمان نوازنی
اى صاحب ولایت و والاتر از همه
اى چشمه حیات و افاضات دائمه
اى انتهاى سلسله اولیاء همه
از عمر تو، به دور زمان، حُسن خاتمه
شد سامرا به عالم ایجاد عاصمه
دنیا پر اضطراب و بشر در مخاصمه
وز كینه هاست، فكر همه در مهاجمه
كز باطل است، گوش بشر پر ز همهمه
با رأى هر كسى، شده تفسیر و ترجمه
دادت خدا شجاعت و نیروى لازمه
حاجت نباشدت به شهود و محاكمه
ز آن سركشان، كه مردم دنیا به وحشتند
قلب سلیم و پاك تو را نیست واهمه
تنها تویى امید بشر، یابن فاطمه(س)
یك ره، نظر فكن به علمدار علقمه
گویى كه با درفش تو دارد مكالمه
هر دم كند دعاى ظهور تو، زمزمه
سروده ی حبیب الله چایچیان
امشب رسد از سامره بوی گل نر گس
گلها همه چشمند به سوی گل نر گس
نرگس زده لبخند به روی گل نرگس
صوت صلوات است که سر برده زافــلاک
گــــــردیده زمین بر سر گردون طبق نور
ریزد عوض گل به زمین با ل وپر حــور
بر چــهره گل انداخـــته لبخند حکیمه
یوسف شده از مصر مقیم وطـــــن امشب
مهدی زده لبخــــــند به روی حسن امشب
در دست حسن لا لـــــۀ بستان حسن را
وز کـــوثر نـــورآتش دل را بنشا نید
کامشب شب قـــدر است همه قــــدر بدانید
ماهـــــی که جهان منتظـرش بود درخشید
این قامت طــوباست ویا نخلۀ طوراست
یا برلب مهدی سخن از روز ظهــور است
ای منتظران مـژده که امشب شب مهدی است
تبریک که روشن شده چشم همـــه امشب
گـل از گـل لبخـند بنـی فاطمه امشب
گـردند به دور وبــرِِ گهـوارۀ مهدی
مهدی است که شمشیرش مد یِِون حسین است
والله قسم منتقـم خون حسین است
ای منتظران مژده که هنگام ظهـور است
این ماه دل آراست که در انجــــــــمن آید
بر منتظـــــران پاسخ یا بـــن الحسن آید
لبیک بگــوئید به مهدی همه امشب
ای شب حرکت کن که به زودی سحر آید
خـورشید بنی فاطمه از کعــبه بر آید
تـــا پشت سر یــار نمـازی بگذاریم
ای وارث پیغمـبر پیغــامبـری کن
این قــافـلـــۀ گمشده را راهبری کن
دوران فـراق پسر فــــاطمــــه تاکی؟
ای نالۀ خامــوشان در گـوش تو مهدی
ای خـون دل واشک بصر نوش تو مهدی
چـــون سینۀ دریادل فــرعون بشکافی
ای خاک رهت مــادرمـا وپـــدر مـا
ما منتظـر استیم وتـوئی منتظَر ما
میثـم صله ی شعـرش دیدار تو باشد
سروده ی حاج غلامرضا سازگار
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید
شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس
کبوتران خدا مژده ی سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
کلاغ های دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخه ی این شعر برگ و بر دادند
درخت ها همه هنگامه ی قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
عروسِ باغچه ی یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانواده ی زهراییان پسر دادند
نفس بریده صدا می زنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشسته اند به صف در میان بازارت
به شیوه ی پدرانت چه می شود بینم
کنار سفره ی ما باز کردی افطارت
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
روایت است که با ذوالفقار می آیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنت
مقام رهبری آن سید خراسانی ست
نشانه ی دگر روزگار آمدنت
نشانه های ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا
سروده ی محسن عرب خالقی
اين ريسه ها مرا ز شما دور مي كند
چشم دل ضعيف مرا كور مي كند
در ذهن بي نمازترين عاشقان تان
چندين چراغ جلوه اي از طور مي كند
اين زرق وبرق سبز كليمم نمي كند
بدتر مرا ز طور شما دور مي كند
اشك فراق منتظران ظهور را
مطرب درون خمره ي انگور مي كند
امسال هم دوباره مگس هاي شهر را
شيريني ولاي تو زنبور مي كند
باني خرج هيئت مان را نگاه كن
دارد هواي نفس چه مغرور مي كند!
مداح هاي پاكتي اهل كسب را
اين عيد و جشن هاست كه مسرور مي كند
آقا دلم عجيب گرفته ست، كي مرا
تاثير خنده هاي تو منصور مي كند؟
سروده ی وحید قاسمی
فرشتگان سما ائتلاف مي كردند
به گرد بستر نرگس طواف مي كردند
به زير سايه ي محراب سبز گهواره
پيمبران خدا اعتكاف مي كردند
و رودهاي بهشتي به اشك شوق ظهور
زلال آبي خود را مضاف مي كردند
تمام دوزخيان را ملائكه ز عذاب
به يمن خنده ي مهدي معاف مي كردند
قمررخان سماوات تيغ مژگان را
به محض ديدن پلكش غلاف مي كردند
پريوشان به كنار ضريح چشمانش
به زشت بودن خود اعتراف مي كردند
مقربان الهي براي ديدن او
خريدهاي كلان كلاف مي كردند
چقدر مردم عاشق كبوتر دل را
روانه سمت حوالي قاف مي كردند
سحر در اوج نگاهش، هزار اختر را
منجمان فرج اكتشاف مي كردند
سروده ی وحید قاسمی
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته ی پنهانی شما
جانم فدای دیده ی بارانی شما
وضع بدم،دلیل پریشانی شما
آقا چه شد تبسم رحمانی شما؟!
« عفو و گذشت» سنت كنعانی شما
رفتار ما به رسم مسلمانی شما
چشم امید بسته به سلطانی شما
در انتظار منسب دربانی شما
از لحن و صوت مكی قرآنی شما
دل می برد تلاوت روحانی شما
رد خور نداشت، نسخه ی درمانی شما
درمانده است شاعر ایرانی شما
سروده ی وحید قاسمی