به مناسبت حمله به حرم حضرت زینب (س)

در دفاع از حرمت ما بخدا بیداریم

دلی از جنس علی اکبر و قاسم داریم

غم نباشد به دلت چون حرمت می ماند

مرگ بر ما که اگر دست زتو برداریم

سروده کمال مومنی 

 *** 

 کس نزائیده که من باشم و تو خوار شوی 

حرمت در خطر اندازد و تو زار شوی  

 

کربلا داده به من غیرت عباسی را 

تا مبادا تو دگر زینب بی یار شوی 

سروده کمال مومنی 

 *** 

 در سینه شراره های غم می ریزیم 

خون پای ورودی حرم می ریزیم 

 

گر پای گذارید به صحن زینب 

والله زمانه را به هم می ریزیم 

سروده قاسم نعمتی  

*** 

با بارگاه زینب کبری چه می کنید

با قلب پاره پاره زهرا چه می کنید

کفتارهای شوم پر از کینه از علی

گرد حریم دختر مولا چه می کنید

زاییده از درون کدامین تجاوزید

با اهل بیت حضرت طاها چه می کنید

دنیایتان خراب و قیامت خراب تر

در دادگاه ویژه فردا چه می کنید

ازحد گذشت جرأت وگستاخی شما

با بارگاه وگنبد خضراء چه می کنید

بر مرکب جهالت خود تیز می روید

باتیغ تیز حضرت مولا چه می کنید

امروزتان که رفت ولی وای بر شما

در رزمگاه مهدی زهرا چه می کنید

سروده ی علیرضا برات وند

 

اشعار هیئتی و مرثیه شهادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

همرنگ پائيزى ولى فصل بهارى

سبزينه پوش خطه زرين تبارى

 

جود و كرم بيرون منزل صف گرفتند

در كيسه آيا نان و خرمايى ندارى؟

 

جبريل پر وا كرده و با گردنى كج

شايد ميان كاسه‏اش چيزى گذارى

 

وقت عبور از كوچه‏ هاى سنگى شهر

آقا چرا بر دست خود آئينه دارى؟

 

در گرمدشت طعنه ‏ها دل را نياور

من كه نمى‏بينم در اينجا سايه سارى

 

از خاطرات سرد و يخبندان ديروز

امروز مانده جسم داغ و تب مدارى

 

بر زخمهايى كه درون سينه توست

هر شب سحر با اشك مرهم میگذارى

 

يك كربلا روضه به روى شانه خود

توى گلو هم خيمه‏اى از بغض دارى

 

تشتى كه پاى منبر تو سينه زن بود

حالا چه راه انداخته داد و هوارى

 

دستم دخيل آن ضريح خاكى تو

شايد خبر از گمشده مرقد بيارى

 

وقت زيارت شد چرا باران گرفته

خيس است چشم آسمان انگار، آرى

 

من نذر كردم بعد از آنى كه بميرم

مخفى شود قبرم به رسم يادگارى

 سروده ی روح الله عیوضی

 ×××

 

پایین پلک چشم تو دائم پر از نم است
چشمت قشنگ، سوی نگاهت ولی کم است


از بس که اشک ریخته ای در عزای یاس
از بس که کوچه پیش نگاهت مجسم است


رد شراره بر رخ تو نقش بسته است؟
یا ردپای ضربه سیلی محکم است؟


سنّت زیاد نیست ولی پیر گشته ای
این ارث مادری است که قد شما خم است


آقا فدات شم چقدر غصه میخوری
تصویر لحظه لحظه عمرت چه پر غم است


این گریه ها که میکنی از بهر مادرت
پایه گذار اشک عزای محرّم است


در روضه های حضرت ارباب، یاحسن
سرمشق یا حسین حسین دمادم است


هرکس که سائل کرم مجتبی نشد
شایسته ی بکاء به شه کربلا نشد
سروده ی حسین قربانچه

×××

 

گل کرده در زمین، کَرَم آسمانی ات

آغوش باز می رسد از مهربانی ات

 

حالا بیا و سفره مینداز سفره دار

حالت خراب می شود و ناتوانی ات

 

دارد مرا شبیه خودت پیر می کند

جان برده از تمام تنم نیمه جانی ات

 

یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه

سبزی رسیده تا به لب ارغوانی ات

 

این گرد پیری از اثر خاک کوچه است

بر موی تو نشسته ز فصل جوانی ات

 

باید که گفت هیئت سیّار مادری

خرج عزا شدی و خدای تو بانی ات

 

زهر از حرارت جگرت آب می شود

می گرید از شرار غم ناگهانی ات

 

زینب به پای تشت تو از دست می رود

رو می شود جراحت زخم نهانی ات

 

آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟

چیزی نمانده از بدن استخوانی ات

 سروده ی محمد امین سبکبار

×××

 

سایه ی دستی میان قاب چشمان ترش

چادرخاکی زهرا بالش زیر سرش

 

رنگ خون پاشیده بر آیینه ی احساس او

لکه های سرخ روی گوشوار مادرش

 

این دم آخربه یاد میخ در افتاده است

خانه را آتش زند با روضه ی پشت درش

 

لخته ها را پاک می کرد از لب خشکیده اش

زینب خونین جگر با گوشه های معجرش

 

برخلاف رسم سرخ کشتگان راه عشق

رفته رفته سبزتر می شد تمام پیکرش

 

با نظر بر اشک قاسم گفت:وای از کربلا

نامه ای را داد با گریه به دست همسرش

 

روضه ی لایوم می خواند غریب اهل بیت

کربلایی ها چه گریانند در دور و برش

 

چشم امیدش به قد و قامت عباس بود

ایستاده با ادب ساقی کنار بسترش

 سروده ی وحید قاسمی

×××
 

در کرم خانه حق سفره به نام حسن است

عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است

 

بی حرم شد که بدانند همه مادری است

ور نه در زاویه عرش مقام حسن است

 

هرکه آمد به در خانه او آقا شد

ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است

 

حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین

هر حسینیه که برپاست خیام حسن است

 

دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم

این مسلمانی ایران زکلام حسن است

 

هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید

غربت از روز ازل باده جام حسن است

 

تا زمانیکه خدائی خدا پابرجاست

پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست

سروده ی قاسم نعمتی

×××

 

مردی که غربت است همه سوگواره اش

ریزد تمام عمر زدلها شراره اش

 

از کوچه ی شب است هر آنچه کشیده است

سبزی صورت وجگر پاره پاره اش

 

تابوت زخمهای تنش را نهان نمود

دنیا ندید آن بدن پر ستاره اش

 

قاسم که مرد عرصه ی جنگاوری شده

باشد نمایشی ز جهاد هماره اش

 

بخشید با کرامت سبزش هر آنچه داشت

این است راه عشق نباشد کناره اش

 

باید که ساخت گنبد او را در آسمان

باید که کرد دست ملک را مناره اش

 

عمری که در مدینه ی غم خانه کرده است

تنها نسیم بانی بر یادواره اش

 

شعری سروده ام به هوای بقیع او…

شعری که بود غربت وغم استعاره اش

 سروده ی مهرداد قصری فر

 ×××

 

پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم

سند غربت من این حرم آبادم

 

خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ

صحن من پر شده از غربت مادرزادم

 

عزت عالمیان بسته به یک موی من است

کی مذل عربم کشته این بیدادم

 

شاه بی لشگرم و غربت من تابه کجاست

زهر با سوز تمام آمده بر امدادم

 

هرچه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان

تا که جدم زجنان کرد ز غم آزادم

 

هم عدو ضربه به من میزد و هم میخندید

از همان کودکیم بیکس و دشمن شادم

 

هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند

چون که در یاری افتاده زپا استادم

 

هردم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت

سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم

 

گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت

خون دیوار در آورده چنان فریادم

 

یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه

صحنه بردن مادر نرود از یادم

 

عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان

گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم

 سروده ی قاسم نعمتی

××× 

 

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود

شایسته شفاعت حیدر نمی شود

 

چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت

هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود

 

مرهم به زخمهای دل پر شراره ات

جز خاک چادر و پر معجر نمی شود

 

یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر

والله از تو پاره جگر تر نمی شود

 

یک طشت لخته های جگر  پاره های دل

از این که حال و روز تو بهتر نمی شود

 

یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب

گفتند نه کنار پیمبر نمی شود

 

گل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیر

هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود

 

پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی

با کربلا و کوفه برابر نمی شود

 

زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت

سالار من که یک تن بی سر نمی شود

 

دیگر تمام قامت زینب خمیده بود

از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بود

 سروده ی یوسف رحیمی

 ×××

 

 بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست

یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

 

بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست

چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

 

وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد

دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست

 

در کربلا هر چند با دقت بگردی

چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست

 

کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت

همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست

 

طوری تمام هستی اش وقف حسین شد

انگار قاسم هم برای مجتبی نیست

 

او جای خود دارد در این دنیا مجالِ

رزم آوری بچه های مجتبی نیست

 

یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم

ما خاک پای خاک پای مجتبائیم

 

آیا شده بال و پرت افتاده باشد

در گوشه ای از بسترت افتاده باشد

 

آیا شده مرد جمل باشی و اما

مانند برگی پیکرت افتاده باشد

 

آیا شده در لحظه های آخرینت

چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد

 

من شک ندارم که عروس فاطمه نیست

وقتی به جانت همسرت افتاده باشد

 

آیا شده سجاده ات هنگام غارت

دست سپاه و لشگرت افتاده باشد

 

مظلوم و تنها و غریب عالمین است

گریه کن غم های این بی کس حسین است

 سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

  

باید مرا گلیم مسیر نگار کرد

زیر قدوم فاطمی‌ات خاکسار کرد

 

مهر تو را بهشت بخواهد نمی‌دهم

در ماجرای عشق نباید قمار کرد

 

فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست

وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد

 

من که به دست هیچ‌کسی رو نمی‌زنم

نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد

 

هر چند آفریده خدا چهارده کریم

اما یکی از آن همه را سفره‌دار کرد

 

ما را پیاده کرد سر سفره شما

این کشتی حسین که ما را سوار کرد

 

باید به بازوی حسنی‌ات دخیل بست

ورنه نمی‌شود که جمل را مهار کرد

 

خشمت نیاز نیست در آنجا که می‌شود

با قاسم تو قافله را تار و مار کرد

 

ارزان تو را فروخت به حرف معاویه

زهری به کام تشنه تو روزه‌دار کرد

 

زهری که می‌شکافت دل سنگ خاره را

در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد

 

زهرا شنیده بود تنت تیر می‌خورد

تابوت را برای همین با جدار کرد

 سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

 

پسر فاطمه آنکس که دلم زنده از اوست

نه فقط ما که دل فاطمه هم زنده از اوست

 

بوسه بر لعل لب آنکه چنین گفت رواست

جان به قربان کریمی که کرم زنده از اوست

 

به همان خاک غریبانه قبرش سوگند

بی حرم هست و لی هرچه حرم زنده از اوست

 

سینه زن گر چه ندارد به بقیعش اما

به خدا زمزمه و نوحه و دم زنده از اوست

 

به غم کرببلا زنده نماند شیعه

در دل شیعه همین غصه و غم زنده از اوست

 

از علمدار بپرسید که او خواهد گفت

هم علمدار حسین و هم علم زنده از اوست

 

به همان لحظه که پا بر سر این خاک نهاد

فاطمه دوستی نسل عجم زنده از اوست

 

قطعات جگرش با همگان می گوید

همه ی دین خداوند قسم زنده از اوست

 سروده ی جواد حیدری

 ×××

 

الا ای که به هر دوران غریبی

نشان تو بود، جانان غریبی

 

معاویه تو را بهتر شناسد

که تو در لشگر یاران غریبی

 

زیارتنامه هم حتی نداری

قسم بر تربت ویران غریبی

 

امام دوم خانه نشینی

زنامردی نامردان غریبی

 

تو کودک بودی و غربت کشیدی

تو مادر را به خاک کوچه دیدی

 سروده ی جواد حیدری

×××

 

تنهایی و غربت همه جا یار دلت بود

یک عمر فقط درد ، کس و کار دلت بود

 

سنگینی دستی که تو را اشک نشین کرد

چل سال غم و غصه سربار دلت بود

 

چون موی زمستانی ات از بین نمی رفت

آن لکه خونی که به دیوار دلت بود

 

پس خوب شد آن زهر به داد دلت آمد

ورنه که به جز زهر مددکار دلت بود ؟

 

با اینکه خودت هر نفست مقتل دردیست

لایوم . . . ولی روضه خونبار دلت بود

سروده ی محمد بیابانی

×××

 

مست از غم توام غم تو فرق می کند

محو توام که عالم تو فرق می کند

 

با یک نگاه می کشی و زنده می کنی

مثل مسیح، نه، دم تو فرق می کند

 

یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی

باید عوض شد آدم تو فرق می کند

 

تنها کمی به من نظر لطف می کنی؟

آقای مهربان! کم تو فرق می کند

 

زخمی است در دلم که علاجی نداشته است

جز مرحمت که مرهم تو فرق می کند

 

اشک غمت برای من احلی من العسل

گفتم  برای من غم تو فرق می کند

 

صلح تو روضه است حماسه است غربت است

ماهی تو و محرم تو فرق می کند

 

باید خیال کرد تجسم نمود؛ نه ؟

نه؛ گنبد تو پرچم تو فرق می کند

 

لختی بخند قافیه ام را بهم بریز

آقای من! تبسم تو فرق می کند

سروده ی سید محمد رضا شرافت

×××

 

اي فقط ناله اي صداي اشك

اي وجود تو مبتلاي اشك

 

گيسوانت سپيد شد آقا

پيكرت آب شد به پاي اشك

 

حرف من نيست فضه ميگويد

بين خانه تويي خداي اشك

 

قتل تو بين كوچه ها رخ داد

زهر يارت شده دواي اشك

 

چقدر گريه ميكني آقا

روضه ات را بخوان به جاي اشك

 

ماجرايي كه زود پيرت كرد

آنچه از زندگيت سيرت كرد

 

چه بگويم از آن گل پرپر

چه بگويم ز داغ نيلوفر

 

چه بگويم سياه شد روزم

اول كودكي شدم مضطر

 

حرف من خاطرات يك لحظه است

لحظه اي كه نبود از آن بدتر

 

ايستادم به پنجه پايم

تا كنم روبروش سينه سپر

 

مثل طوفاني از سرم رد شد

دست او بود و صورت مادر

 

ناگهان ديدمش زمين خوردو

كاري از دست من نيامد بر

 

بعد آن غصه بود و خون جگر

ديدن روي قاتل مادر

سروده ی محمد بیابانی

××× 

 

اذن حق بودکه تو سید و مولاباشی

تشنگان رمضان را یم و دریا باشی

 

میکنی زنده به یک چشم هزاران عیسی

کم مقامی است بگویم تو مسیحاباشی

 

گرنداند کسی و خاک مزارت بیند

به خیالش نرسد شاهی و آقاباشی

 

زخم دشنام شنیدی و بغل واکردی

تا چه حدی تو دگر اهل مدارا باشی

 

مو سفیدی به جوانی به سراغت آمد

از غم یار تو حق داری اگر تا باشی

 

تو فقط آمده ای غصه و غم را بخری

وسط کوچه ی غم محرم زهرا باشی

 

پس بمان و همه جا دور و بر مادرباش

وسط کوچه اگرشد سپر مادر باش

سروده ی مجتبی صمدی شهاب

×××

 

یک عمر در حوالی غربت مقیم بود

آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود

 

خورشید بود و ماه از او نور میگرفت

تا بود ، آسمان و زمین را رحیم بود

 

سر می کشید خانه به خانه محله را

این کارهای هر سحر این نسیم بود

 

آتش زبانه می کشد از دشت سبز او

چون گلفروش کوچه ی طور کلیم بود

 

این چند روزه سایه ی یثرب بلند شد

چون حال آفتاب مدینه وخیم بود

 

حقش نبود تیر به تابوت او زدن

این کعبه در عبادت مردم سهیم بود

 

بی سابقه است حادثه اما جدید نیست

این خانواده غربتشان از قدیم بود

 

آقا ببخش قصد جسارت نداشتم

پای درازم از برکات گلیم بود

سروده ی رضا جعفری

×××

 

ز تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد 
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت
خود را تهی زخون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب درید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد

یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
سروده ی مرحوم وصال شیرازی

×××

 

جگر پاره شده مرهم بی یاور ها
درد و غم، زخم زده بر جگر مادر ها

این چه رسمی ست که یک عده پرستوی غریب
بنشینند درون قفس همسرها!؟

این چه رازی ست!چرا چشم به در می دوزد
این چه رازی ست!چه دیده ست به پشت درها

گفت:"لا یوم..."که راه نفسش بند آمد
جای شکر است نبوده خبر از خنجر ها

لحظه ی تشنگی اش آب عذابش میداد
زیر لب داشت امان از جگر دختر ها

سایه اش بود همان چادر زینب بر او
باز هم شکر که بوده ست دگر معجر ها...
سروده ی یحیی نژاد سلامتی

×××

 

سرت رو پای شاه کربلا بود
دلت آواره پشت نیزه ها بود

درسته هیچ روزی کربلا نیست
ولی گودال تو در کوچه ها بود

نبرده همسرت بوی وفا رو
می گیره خواهرت خون لخته ها رو

به خاک می سپاره فردا دست عباس
به روی شونه تابوت بهارو

چرا خشکیده باغ منزل تو
چرا آتیش گرفته حاصل تو

زده لاله جوونه روی لبهات
چی آورده سر تو قاتل تو

فدای خیمه ی عمر کمونت
سفیده رنگ سیمای جوونت

پی درد دل تو بین کوچه
میون تشت خون دیدم نشونت

نهال قاسمت نوبر گرفته
برات دست دعا بر سر گرفته

دلش با دیدن رنگ کبودت
به یاد دستای حیدر گرفته

تو که دست کریمت سفره داره
چرا چشمات پر از ابر بهاره

زبعد ماجرای کوچه ی غم
پر آئینه از گرد و غباره

شکسته خرمت تابوت اما
نمی شد وا بشه دستای سقا

زچله تیر می اومد به شدت
صدای ناله بود و آه زهرا

کفن زخمی شده ای جان مادر
کشیده تیر از جسمت برادر

یل ام البنین طاقت نداره
ببینه قاسمت رو با چش تر
سروده ی روح الله عیوضی

×××

 

شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من
آب گردید چو شمعی همه ی پیکر من

این نه اشک است که بسته ره دیدار به من
دل من سوخته و ریزد ز دو چشم تر من

شیون ناله بلند است به غم خانه ما
یا حسن گوید بر سر بزند خواهر من

یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند
یک طرف نیز حسین اشک فشان در بر من

جگرم در دل تشت است و همه می بینند
که چه آورده غم کوچه و سیلی سر من

کی رود یاد من آن روز که آن شوم پلید
بست در کوچه غم راه من و مادر من

مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک
از همان لحظه شکسته همه بال و پر من
سروده ی سید محمد جوادی

×××

 

تشنه ام تشنه ز پا تا سر من می سوزد
کار زهر است که بال و پر من می سوزد

بس که در سینه ی خود شعله ی ماتم دارم
از دم و بازدمم بستر من می سوزد

باز هم روی لبم قصه ی مادر گل کرد
باز هم در نظرم مادر من می سوزد

بر لبم روضه ی «لایوم کیوم العاشور»
عالم از زمزمه ی آخر من می سوزد

چشم وا کردم و دیدم که به صحرای غمی
خیمه هایی است که دور و بر من می سوزد

دختری می دود و روی لبش این آواست:
عمه دریاب مرا معجر من می سوزد

حجله ای زیر سم اسب بنا شد دیدم
با تن له شده نیلوفر من می سوزد

در سراشیبی گودال در آغوش حسین
تن بی دست گل پرپر من می سوزد

آخرین زمزمه از تشنه ی گودال آمد:
قطره ای آب -خدا- حنجر من می سوزد

آن طرف غارت پیراهن و خُود و نعلین
این طرف لطمه زنان خواهر من می سوزد
سروده ی مسلم بشیری نیا

×××

 

بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست

در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست

کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت
همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست

طوری تمام هستی اش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست

او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ
رزم آوری بچه های مجتبی نیست

یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم
ما خاک پای خاک پای مجتبائیم

آیا شده بال و پرت افتاده باشد
در گوشه ای از بسترت افتاده باشد

آیا شده مرد جمل باشی و اما
مانند برگی پیکرت افتاده باشد

آیا شده در لحظه های آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد

من شک ندارم که عروس فاطمه نیست
وقتی به جانت همسرت افتاده باشد

آیا شده سجاده ات هنگام غارت
دست سپاه و لشگرت افتاده باشد

مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کن غم های این بی کس حسین است
سروده ی علی اکبر لطیفیان

×××

 

گل کرده در زمین، کرم آسمانیت
آغوش باز می رسد از مهربانیت

حالا بیا و سفره مینداز سفره دار
حالت خراب می شود و ناتوانیت

دارد مرا شبیه خودت پیر می کند
جان برده از تمام تنم نیمه جانیت

یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه
سبزی رسیده تا به لب ارغوانیت

این گرد پیری از اثر خاک کوچه است
بر موی تو نشسته ز فصل جوانیت

باید که گفت هیئت سیار مادری
خرج عزا شدی و خدای تو بانیت

زهر از حرارت جگرت آب می شود
می گرید از شرار غم ناگهانیت

زینب به پای تشت تو از دست می رود
رو می شود جراحت زخم نهانیت

آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟
چیزی نمانده از بدن استخوانیت
سروده ی محمد امین سبکبار

×××

 

غم غم می خورم و غم شده مهماندارم
غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم

گر چه از زهر هلاهل جگرم می سوزد
می دهد خاطره کوچه فقط آزارم

خانه امن مرا همسر من ویران کرد
محرمی نیست که گردد ز محبت یارم

هر چه می خواست به او هدیه نمودم اما
پاسخی نیست به جز سینه آتش بارم

روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه آب
خون دل شد ز جفا قوت من و افطارم

می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم
خود نداند ز چه برخاسته بر پیکارم

من همان زاده عشقم که به طفلی محزون
شاهد مادر خود بین در و دیوارم

هرگز از خاطره ام محو نشد کودکیم
پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم

تیر باران شده از کینه تن و تابوتم
تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم

قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید
بهر مظلومی من این سند و آثارم
سروده ی حبیب الله موحد

×××

 

ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین
علت لطف خدا، یا حسن و یا حسین

تا که خدایی شوم، کرب و بلایی شوم
می زنم از دل صدا، یا حسن و یا حسین

بانی اشک دو چشم، رحمت جاری حق
آبروی چشم ها، یا حسن و یا حسین

قبلة حاجات ما، اوج عبادات ما
روح مناجات ما، یا حسن و یا حسین

یکی بدون حرم، یکی بدون کفن
سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین

هر دو شهید مادر، هر دو غریب مادر
کشتة یک ماجرا، یا حسن و یا حسین

حسن امام حسین، حسین اسیر حسن
هردو به هم مبتلا، یا حسن و یا حسین

تاب و قرار زینب، ذکر فرار زینب
در وسط شعله ها، یا حسن و یا حسین
سروده ی علی اکبر لطیفیان

××× 

 

پایین پلک چشم تو دائم پر از نم است

چشمت قشنگ، سوی نگاهت ولی کم است

 

از بس که اشک ریخته ای در عزای یاس

از بس که کوچه پیش نگاهت مجسم است

 

رد شراره بر رخ تو نقش بسته است؟

یا ردپای ضربه سیلی محکم است؟

 

سنّت زیاد نیست ولی پیر گشته ای

این ارث مادری است که قد شما خم است

 

آقا فدات شم چقدر غصه میخوری

تصویر لحظه لحظه عمرت چه پر غم است

 

این گریه ها که میکنی از بهر مادرت

پایه گذار اشک عزای محرّم است

 

در روضه های حضرت ارباب، یاحسن

سرمشق یا حسین حسین دمادم است

 

هرکس که سائل کرم مجتبی نشد

شایسته ی بکاء به شه کربلا نشد

 سروده ی حسین قربانچه

***

 

حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است

اشک او راوی یک عمر غم و آزار است

روز و شب گریه کن روضه ی یک مسمار است

قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است

 

داغهایی که کشیده است همه معروف است

پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است

 

در نماز شب و هنگام دعا می گرید

صبح با گریه او باد صبا می گرید

یاد آن کوچه و بی چون و چرا می گرید

بعد چل سال بیادش همه جا می گرید

 

قصد این بار من از شعر که آقا بوده

قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده

 

زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد

یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد

غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد

از همان روز حسن با پدرش می سوزد

 

کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد

غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد

 

نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده

زهر در بین غم و غربت او گم بوده

قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده

دست سنگین همان کافر دوم بوده

 

ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود

بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود

 

داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند

قصه درد و غم و غربتِ حیدر می خواند

داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند

بعد هم روضه جانسوز برادر می خواند

 

چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه

گفت لا یوم کیومک به ابا عبدالله 

"دل من دست خودش نیست اگر می شکند"

قصه کرب و بلای تو کمر می شکند

دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند

بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند

 

صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد

چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد

 سروده ی مهدی چراغ زاده

×××

 
ای پسر اول زهرا حسن

سیـدنا سیـدنا یا حسن



صورت تو سورۀ فرقان و نور

چشم بد از روی دل‌آرات دور



عفو خدا شیفتۀ یاربت

عاشق «العفو» نماز شبت



وصف تو ممکن نبوَد با سخن

تو حسنی تو حسنی تو حسن



طلعت زیبات شده باغ گل

از اثـر بـوسۀ ختـم رسل



جای تو آغوش رسول خداست

مرکب تو دوش رسول خداست


بهر تو ای مهر تو خیرالعمل

دوش محمّد شده "نعم الجمل"



تا تو نهی پای به پشتش، رسول

مانده خم و سجده خود داده طول



آنکه دهد شهد به وحی از دو لب

از لب شیرین تـو نـوشد رطب



روی تـو آیینـۀ حسـن‌آفرین

یک حسن و این همه حسن؟ آفرین!



چارم آن پنجی و در چشم من

پنـج تنـی پنـج تنـی پنج تن



جود تو از چشمۀ بی‌ابتداست

سفره تو مُلک وسیع خداست



ای همه با دشمن خود گشته دوست

خنـدۀ تـو پاسخ دشنام اوست



خشم عدو تا به تو شدّت گرفت

مهر تو از خشم تو سبقت گرفت



هر که شرف از کرم آرد به کف

دست تو بخشیده کرم را شرف



نیست به وصف تو رسا صحبتم

غـرق شـدم در عـرق خجلتم



خالـق خـلقی و خـدا نیستی

فوق ملَک، فوق بـشر، کیستی؟



صبر تو شایسته‌ترین ابتلاست

صلح تو یک نهضت کرب و بلاست



حیف که کشتند تو را دوستان

خـار ستـم در جـگرِ بوستان



شیر خدا را پسری یـا حسن

از همه مظلوم‌تری یـا حسن



ای تـو جگر پاره پاره جگر

در بغـل مـادر و جـد و پدر



"جعده"‌ات ارچه دشمن جانی است

قاتـل تـو"مغیره" و "ثانی" است



قلب تو در کوچه شد ای جان پاک

چون سندِ باغ فدک چاک چاک



سـوز درون از سخنت ریـخته

خـون دلـت از دهـنت ریـخته



آه تـو از بـس شرر افروخته

زهر ز سوز جگرت سوخته



نخل وجودت به تب و تاب شد

آب شد و آب شد و آب شد



حلم ز داغ تو زمین‌گیر شـد

لالـۀ تشییع تنـت، تیـر شـد



آن همـه تیـر ای پسر فاطمه

رفـت فـرو در جگـر فاطمه



خار چو بر برگ گل یاس ریخت

خون دل از دیدۀ عباس ریخت



ای سند غربت تـو قبـر تـو

صبر شده خونْ جگر از صبر تو



اشک بده تا کـه نثـارت کنم

گریه چو شمع شب تارت کنم



خـاک رهِ میثمتـان، "میثـمم"

با غمتان در دو جهان خرّمم

سروده ی غلامرضا سازگار
×××


وامی گذارم تا سحر چشم ترم را

شاید ببینم بار دیگر مادرم را



این کوچه می داند که من تنهاترینم

این خانه می فهمد تمام باورم را



ای اشک ها ای ناله ها کارم تمام است

امشب اجل می گستراند بسترم را



باید به یاد روز عاشورا گذارم

بر خاک ها هنگام جان دادن سرم را



با یاد زهرا درد زهر از یاد من رفت

بر باد داده داغ او خاکسترم را



صفرای رنج مجتبی را وا گذارید

قاسم شکوفا می کند باغ و برم را



شیرین تر از جان ست این زهری که خوردم

خاموش کرد آتشفشان حنجرم را



ای زهر ممنون از تو بر زهرا رسیدم

پر کن دوباره از شراره ساغرم را



خواهر منال از غربتم، بارانی از تیر

تشییع خواهد کرد امشب پیکرم را

سروده ی رجبعلی نیسی

×××

 

سنگ نگين اگر بتراشم براي تو
بايد كه از جگر بتراشم براي تو

طوف سرت به شيوه ي حجاج جايز است
پس واجب است سر بتراشم براي تو

اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد
من حاضرم كه پر بتراشم براي تو

باشد كه من به سوي تو آزاد رو كنم
از چوب سرو در بتراشم براي تو

از اصفهان ضريح برايت بياورم
يك گنبد از هنر بتراشم براي تو

صد فرش دستباف برايت بگسترم
گلهاي سرخ و تر بتراشم براي تو

بر مرقد تو لاله ي عباسي آورم
فانوسي از قمر بتراشم براي تو

از والدين ، خادم درگه بسازمت
قرباني از پسر بتراشم براي تو

چون محتشم كه شعر براي حسين گفت
من شعر بر حجر بتراشم براي تو

اي كشته ي محبت تو حضرت حسين
پيداست در جلال تو كيفيت حسين

كس ناز چشمهات چو زينب نميكشد
درد شبانه ات به جز شب نميكشد

فرصت نشد شرار جگر تا جبين رسد
بيماري سريع تو بر لب نميكشد

روزي كشيد ناز و دگر روز ، جانماز
ناز تو را مدينه مرتب نميكشد

هر چند رنگ خون شده آن كام نازنين
كس چوبدست خويش بر آن لب نميكشد

زهري كه خورده اي چو به خورشيد اثر كند
كارش ز صبح تا به سر شب نميكشد

سروده ی محمد سهرابي